دانست کز آن خیال بازی کارش نرسد به چاره سازی
نالید در آنکه چاره ساز است از جمله وجود بی نیاز است
گفت ای در تو پناه گاهم در جز تو کسی چرا پناهم
ای زهره مشتری غلامت سرمایه ی نام جمله نامت
آن کن ز عنایت خدایی کاید شب من بردشنایی
(خیام)